به خودم كه اومدم دیدم توی دستهای وحیدم و اسیر نگاهش هستم .سریع من رو پاش كرد و رفت توی حیـاط داد?زد: انشا در مورد آشنایی از زبان یک کفش پاره بعد كی مـیریم مـهمونی؟ ای بابا دیر مـیشـهها؛ عید بود من هم جزو لباسها و دیگر چیزهای نو و جدید عید به منظور وحید بودم. انشا در مورد آشنایی از زبان یک کفش پاره وحید من را همـه جا مـیبرد و پز مـیداد كه قشنگترین كفشهای دنیـا را دارم. انشا در مورد آشنایی از زبان یک کفش پاره آن همـیشـه با یك دستمال من را تمـیز مـیكرد و مـیگذاشت قسمتی از حیـاط كه سایـه بود. احساس مـیكردم خوشبختترین كفش دنیـا هستم و همـیشـه درون راحتی بودم.آن طرف حیـاط یك جفت كفش پاره پوره وجود داشت كه وحید بعضی اوقات آنهارا مـیپوشید نمـیدانستم چرا آن كفشها این ریختی هستند.
خلاصه یكی دو ماه گذشت که تا اینكه موقع امتحانات وحید رسید؛ دیگر زیـاد بـه من اهمـیت نمـیداد كه هر روز دستمالم بكشد؛ وقتی كه امتحاناتش را خوب مـیداد آنقدر ذوق مـیكرد كه سریع بندهای من را باز مـیكرد و سریع پرت مـی کرد و مـیرفت توی خانـه. موقعی هم كه امتحاناتش را بد مـیداد من را بیحوصله درمـیآ